نوشته شده توسط : آرمان

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 705
|
امتیاز مطلب : 246
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

دختر هیچ خواستگاری نداشت.

او هر روز از پنچره چشم به راه کسی بود...

روزها یکی یکی می آمدند، اما کسی با آنها نبود...

روزها هفته می شدند و دسته جمعی می آمدند اما کسی همراهشان نمی آمد !

روزها با دوستان و با بستگانشان، با قوم و با قبیله هایشان ماه و سال می شدند و می آمدند اما کسی را با خود نمی آوردند...

اما دختران دیگر غمزه، دختران دیگر خنده های پوشیده، دختران نازو دلشوره، دختران حلقه، دختران آیینه و شمعدان دختران رقصان،دختران پای کوبان، دختران زنان شدند و زنان مادران و مادران اندوه گزاران...

دختر اما باز، هیچ خواستگاری نداشت و همچنان از پنچره تماشا می کرد...

اما سرانجام دختر روزی خواستگارش را شناخت :

خواستگارش همان درخت بود که روزها و ماهها و سالها رو به روی خانه دختر، خاطر خواه ایستاده بود...!

خواستگار دختر درخت بود !!!

درخت گفت: آیا این همه انتظارم را پاسخ می دهی. آیا مرا به همسری می پذیری؟

دختر می خواست بگوید که با اجازه بزرگترها ... اما هرچه چشم گردانید، بزرگتر از آسمان ندید...

آسمان لبخندی زد که خورشید شد و دختر گفت: آری و درخت هزار سکه برگ طلایی به پای دختر ریخت. دختر مهریه اش را به عابران بخشید ...

دختر گفت: من اما جهیزیه ای ندارم که با خود بیاورم.

درخت گفت: تو دو چشم تماشا داری که همین بس است .

درخت گفت: می دانی بانو ! من سواد ندارم .

دختر گفت: هر برگت یک کتاب است می خواهم ورق ورق پیش تو خواندن بیاموزم.

دختر گفت: خبر داری که من عاشق رهایی ام. میترسم از مردی که دست و پایم را بند کند؟

درخت گفت: من دلباخته پرندگی ام. زنی که پرنده نباشد زن نیست.

درخت گفت: چیزی نمی پرسی از خاک و از زادگاهم از خون و از خویشاوندانم؟

دختر گفت: پرسیدن نمی خواهد پیداست با اصل و با نسبی بلندایت می گوید که چقدر ریشه داری.

دختر گفت: خلوتم برکه کوچکی ست گرداگردم نکند توآن شوهری که برکه ام را بیاشوبی.

درخت گفت: حریمت را به فاصله پاس می دارم ریشه هایمان درهم شاخه هایمان اما جداست.

درخت گفت: نه پدری نه مادری . من هیچ کس و کاری ندارم.

دختر گفت: عمری است ولی که روی پای خود ایستاده ای. تو آن مردی که جز به خودت به هیچ کس تکیه نکردی و این ستودنی است.

درخت سر بر افراشت. سایه اش را بر سر دختر انداخت و دختر خندید و گفت: سایه ات از سرم کم مباد !

و این گونه دختر به همسری درخت در آمد...


آبستنی اش را گل های باغچه فهمیدند. زیرا ویارش عطر گل تازه دمیده بود و به هفته ای فرزندشان به دنیا آمد و فرزندشان گنجشکی بود شاد و آوازخوان ، که قلمدوش بابا می نشست.

درخت گفت: بیا گنجشگان دیگر را هم به فرزندی بپذیریم و زن خوشحال شد و خانواده شان بزرگ و شاد شلوغ شد...

زن های محله غبطه می خوردند به شوهری که درخت بود، می گفتند : خوشا به حال زنی که شوهرش درخت است. چون :

درخت دست و دلبازست و دروغ نمی گوید.

درخت دشنام نمی دهد و دنبال این و آن راه نمی افتد درخت ...

از آن پس هر روز زنی از محله گم می شد و هر روز زنی از محله کم می شد.

زنی که در جستجوی جفتش به جنگل رفته بود. و مردان سر به بیابان گذاشتند...!

درخت و دختر و گنجشگانشان اما خوشبخت بودند...

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 497
|
امتیاز مطلب : 233
|
تعداد امتیازدهندگان : 57
|
مجموع امتیاز : 57
تاریخ انتشار : دو شنبه 12 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

زندگی زیباست
 
وقتی مهربانی را بیاموزیم
 

فرصت ِ آیینه‌ها در پشت در مانده‌ست
روشنی را می‌شود در خانه مهمان کرد
می‌شود در عصر آهن آشناتر شد
سایبان از بید مجنون،

روشنی از عشق
می‌شود جشنی فراهم کرد

می‌شود در معنی یک گل شناور شد

 مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده‌ست
موسم نیلوفران یعنی که باران هست

  یعنی یک نفر آبی‌ست
موسم نیلوفران یعنی

 یک نفر می‌آید از آنسوی دلتنگی

 می‌شود برخاست در باران
       دست در دست نجیب مهربانی     

می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد
می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت
 با نگاهی

   با نفس‌های نگاهی
 می‌شود سرشار

از راز بهاری شد
دست‌های خسته‌ای پیچیده با حسرت
چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی
چشم‌ها  را می‌شود پرسید
 

یک نفر تنهاست
یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست
در زمین زندگانی
آسمان  را می‌شود پاشید
می‌شود از چشم‌هایش ...

چشم‌ها را می‌شود آموخت
می‌شود برخاست
می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت
می‌شود دل را فراهم کرد
می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد
 

جای من خالی‌ست
جای من در عشق
جای من در لحظه‌های بی‌دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می‌گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی‌ست
من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!
 
می‌شود برگشت
می‌شود برگشت و در خود جستجویی کرد

در کجا یک کودک ده‌ساله

در دلواپسی گم شد؟
        در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟
می‌شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی‌ست
می‌شود از رد باران رفت
می‌شود با سادگی آمیخت
می‌شود کوچک‌تر از اینجا و اکنون شد
می‌شود کیفی فراهم کرد
دفتری را  می‌شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می‌شود روییدن خود را تماشا کرد

 
من بهار دیگری را دوست می‌دارم
جای من خالی‌ست
جای من در میز ِ سوم، در کنار پنجره خالی‌ست
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب‌ها
جای من در چشم‌های دختر خورشید
جای من در لحظه‌های ناب
جای من در نمره‌های بیست

جای من در زندگی خالی‌ست
 

می‌شود برگشت
اشتیاق چشم‌هایم را تماشا کن
می‌شود در سردی ِ سرشاخه‌های باغ

  جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می‌شود پرسید
چشم‌ها را می‌شود آموخت
 

مهربانی کودکی تنهاست

 
مهربانی را بیاموزیم

مهربانی را هدیه دهیم

 


تقدیم با عشق و مهربونی

مهربان


فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 490
|
امتیاز مطلب : 244
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

های ِ روزگار!
برایم مشخـــص کن اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی می خواهـــم رقصــم را با سازت هماهنگ کنم
زخمي بر پهلــــويم هست
روزگار نمــــك ميپاشد
و من پيچ و تاب ميخــــورم و همه گمان ميكننــــد كه ميرقصــــم

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 456
|
امتیاز مطلب : 254
|
تعداد امتیازدهندگان : 64
|
مجموع امتیاز : 64
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 497
|
امتیاز مطلب : 260
|
تعداد امتیازدهندگان : 64
|
مجموع امتیاز : 64
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 746
|
امتیاز مطلب : 212
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 485
|
امتیاز مطلب : 301
|
تعداد امتیازدهندگان : 83
|
مجموع امتیاز : 83
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

زیباترین دریا
دریایى است که هنوز در آن نرانده‌ایم
زیباترین کودک
هنوز شیرخواره است
زیباترین روز
هنوز فرا نرسیده است
و زیباترین سخنى که میخواهم با تو گفته باشم
هنوز بر زبانم نیامده است

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 210
|
تعداد امتیازدهندگان : 59
|
مجموع امتیاز : 59
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 724
|
امتیاز مطلب : 297
|
تعداد امتیازدهندگان : 86
|
مجموع امتیاز : 86
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آرمان

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 637
|
تعداد امتیازدهندگان : 420
|
مجموع امتیاز : 420
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد